آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را امشب وداع هجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان با شوق و اضطراب تمنا کنم تو را
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو نی سر نه پیرهن ز چه پیدا کنم تو را
برگیرمت ز خاک و ببوسم گلویم تو خود نوحه مادرانه چو زهرا کنم تو را
ریزم به حلق تشنهی تو اشک چشم خویش سیراب تا که ای گل بطحا کنم تو را
دشمن اگر نداد آبت اگر غم مخور حسین صحرا ز آب دیده چو دریا کنم تو را
ای آنکه داغها جگر سوز دیده ای اکنون به آب دیده مداوا کنم تو را
خواهم که سیر بینمت اما حسین من کو صبر و طاقتی که تماشا کنم تو را
شمع تو گشته ام که بسوزم برای تو از عشق خویش قبلهی دلها کنم تو را
هر جا روم لوای عزایت به پا کنم ماتم سرا سراسر دنیا کنم تو را
خون خداست خون تو پامال کی شود در شام و کوفه محکمه بر پا کنم تو را
گویی حسان که میشنوم از گلوی او هر چیز خواهی از کرم اعطا کنم تو را
شاعر: حبیب الله چایچیان(حسان)